یاس کبود

Entezar.Kowsarblog
  • خانه 
  • ترک گناه بخاطرخداوامام زمان زنگ تفکر... مراحل رشدجنین همراه باتلاوت ایات 12تا22مؤمنون. کشتی ات رابساز... هدیه.... سنگینی گناه... پندیک پدربه فرزندش علم واقعی چه علمی است...؟؟ این خانه صاحبی دارد... همنشین بد 
  • تماس  
  • ورود 

منو ببخش خدا... 

18 مهر 1397 توسط ثمين حقيقي قهنويه


میخواستم بابت هر گناهے شمعی روشن کنم

سوختنش را ببینـم و جهنم را یاداور شـوم

اما گناهانم انقدر زیاد بودند که ترسیدم

ترسیدم دنیا را به اتش بکشم!
خدایــــــــا

بابت هرشبے که بی شکـر سـر بر بالین گـذاشتم

بابت هر صبحی که بی سلام به تو اغاز کردم

بابت لحظات شادی که به یادت نبودم

بابت هر دلی که شکستم

بابت هر گره که به دست تو باز شد و من به شانس نسبتش دادم

بابت هر گره که به دستم کور شد و مقصر تو را دانستم… 

 نظر دهید »

مثبتانه

18 مهر 1397 توسط ثمين حقيقي قهنويه

عمر میگذرد

و من بیش تر میفهمم

که هیچ چیز در دنیا

ارزش گریه کردن را ندارد!

ما آدم ها مدام چیزهایی را که اسمشان را مصیبت و بدبختی میگذاریم

در سرزمین افکارمان میچرخانیم و دور میکنیم و همین باعث میشود در صدسالگی حسرتِ لذت نبردن از زندگی را بخوریم!

شاید کلمه ی رها کردن و فرار کردن برای چنین لحظاتی به وجود آمده اند…

از غصه هایت فرار کن

در ناکجا آبادِ درونت رهایش کن؛

و به دنبال هر چیز که شادت میکند روانه شو…

زندگی اگر چیزهای زیادی برای گریه کردن دارد،

چیزهایی هم برای لبخند زدن دارد
فقط کافیست از ته دلت بخواهی که زندگی را زندگی کنی…

 نظر دهید »

رزق معنوی...

15 دی 1395 توسط ثمين حقيقي قهنويه

​????✨ ????✨زمانی که خواب هستی و ناگهان، به تنهایی و بدون زنگ زدن ساعت بیدار می‌شوی رزق است.چون بعضی‌ها بیدار نمی‌شوند.

????✨زمانی که با مشکلی رو به رو می شوی خداوند صبری به تو میدهد که چشمانت را از آن بپوشی، این صبر، رزق است.

✨????زمانی که در خانه لیوانی آب به دست پدرت میدهی این فرصت نیکی کردن ، رزق است.

✨????گاهی اتفاق می افتد که در نماز حواست نباشد (مقیم اتصال نباشی) ناگهان به خود می آیی و نمازت را با خشوع می خوانی (متصل میشوی) این تلنگر، رزق است.

✨????یکباره یاد کسی میفتی که مدتهاست ازو بی خبری و دلتنگش میشوی و جویای حالش میشوی، این رزق است.

✨????رزق واقعی این است.. رزق خوبی ها، نه ماشین نه درآمد،اینها رزق مال است که خداوند به همه ی بندگانش میدهد،اما رزق خوبیها را فقط به دوستدارانش میدهد.

خدایا ممنونم که دوستم داری و مرا از این ارزاق معنوی بهرمند می کنی.

 2 نظر

قصاب و زن عفیف

15 دی 1395 توسط ثمين حقيقي قهنويه

????حدود چهل سال پیش در بغداد قصابی بود که با فروش گوشت زندگی می گذرانید…
او پیش ازطلوع خورشید به مغازه ی خود می رفت و گوسفند ذبح می کرد و سپس به خانه باز می گشت و پس از طلوع خورشید به مغازه می رفت و گوشت می فروخت…

یکی از شبها پس از آنکه گوسفند ذبح کرده بودو به خانه باز می گشت در حالی که لباسش خون

آلود بود… در همین حال از کوچه ای تاریک فریادی شنید… به سرعت به آن سو رفت و ناگهان

بر جسد مردی افتاد که چند ضربه ی چاقو خورده بود و خون از او جاری بود و چاقویی در بدنش بود…چاقو را از بدن او درآورد و سعی کرد به او کمک کند در حالی که خون مرد بر لباس او جاری بود، اما آن مرد در همین حال جان داد…

مردم جمع شدند و دیدند که چاقو در دستان اوست و خون بر لباسش و خود نیز هراسان است…

او را به قتل آن مرد متهم کردند و سپس به مرگ محکوم شد…

هنگامی که او را به میدان قصاص آوردند و مطمئن شد مرگش حتمی است با صدای بلند گفت:

ای مردم، به خدا سوگند که من این مرد را نکشته ام، اما حدود بیست سال پیش کس دیگری راکشته ام و اکنون حکم بر من جاری میشود

@sheshgooshee

سپس گفت:

بیست سال پیش جوانی تنومند بودم و بر روی قایقی مردم را از این سوی رود به آن سو می بردم…

یکی از روزها دختری ثروتمند با مادرش سوار قایق من شدند و آنان را به آن سو بردم…

روز دوم نیز آمدند و سوال قایق من شدند…

با گذشت روزها دلبسته ی آن دختر شدم و او نیز دلبسته ی من شد…

او را از پدرش خواستگاری کردم اما چون فقیر بودم موافقت نکرد…

سپس رابطه اش ما من قطع شد و دیگر او و مادرش را ندیدم…

قلب من اما همچنان اسیر آن دختر بود…

پس از گذشت دو یا سه سال…

در قایق خود منتظر مسافر بودم که زنی با کودک خود سوار قایق شد و درخواست کرد او را به آن سوی نهر ببرم…

هنگامی که سوار قایق شد و به وسط رود رسیدیم به او نگاه انداختم و ناگهان متوجه شدم همان دختری است که پدرش باعث جدایی ما شد…

از ملاقاتش بسیار خوشحال شدم و دوران گذشته و عشق و دلدادگیمان را به او یادآور شدم

@sheshgooshee

اما او با ادب و وقار سخن گفت و گفت که ازدواج کرده و این پسر اوست…

اما شیطان تجاوز به او را در نظرم زیبا جلوه داد… به او نزدیک شدم، اما فریاد زد و خدا را به یاد من آوردبه فریادهایش توجهی نکردم… آن بیچاره هر چه در توان داشت برای دور کردن من انجام داد درحالی که کودکش در بغل او گریه میکرد…

هنگامی که چنین دیدم کودک را گرفتم و به آب نزدیک کردم و گفتم: اگر خودت را در اختیارمن قرار ندهی او را غرق میکنم… او اما می گریست و التماس میکرد… اما به التماسهایش توجه  نکردم…

سپس سر کودک را در آب کردم تا هنگامی که به مرگ نزدیک میشد سرش را از آب بیرون می آوردم … او این را می دید و می گریست و التماس می کرد اما خواسته ی من را نمی پذیرفت…باز سر کودک را در آب فرو بردم و به شدت راه نفس او را بستم و مادرش این را می دید وچشمانش را می بست… کودک به شدت دست و پا می زد تا جایی که نیرویش به پایان رسید و ازحرکت ایستاد… او را از آب بیرون آوردم و دیدم مرده است؛ جسدش را به آب انداختم…

سراغ زن رفتم… با تمام قدرت مرا از خود راند و به شدت گریه کرد…

او را با موی سرش کشیدم و نزدیک آب آوردم و سرش را در آب فرو بردم و دوباره بیرون آوردم،

اما او از پذیرفتن فحشا سرباز میزد…

وقتی دستانم خسته شدند سرش را در آب فرو بردم… آنقدر دست و پا زد تا آنکه از حرکت افتادو مرد… سپس جسدش را در آب انداختم و برگشتم…

هیچکس از جنایت من باخبر نشد و پاک و منزه است کسی که مهلت میدهد اما رها نمیکند…

مردم با شنیدن داستان او گریستند… آنگاه حکم بر وی اجرا شد…
وَ لا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غافِلاً عَمَّا يَعْمَلُ الظَّالِمُونَ(ابراهیم-41)

و الله را از آنچه ستمگران انجام میدهند غافل مپندار

@sheshgooshee

به داستان این زن پاکدامن دقت کنید… چگونه فرزندش در مقابل چشمانش کشته شد و جان خود را از دست داد اما به هتک عفت خود راضی نشد…

پس ای پسر و ای دختر… نفس خود را وابسته ی لذتهای آخرت بگردان وعفت نگهدار تابه وعده الله در آخرت برسی.که  می فرماید:
وَعَدَ اللَّهُ الْمُؤْمِنينَ وَ الْمُؤْمِناتِ جَنَّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدينَ فيها وَ مَساکِنَ طَيِّبَةً في‏ جَنَّاتِ عَدْنٍ وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَکْبَرُ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ(توبه-72)

خداوند به مردان و زنان مؤمن وعده بهشتهایی را می دهد که نهرها در زیر آن جاریست و در آن جاودانه خواهند بود و همچنین قصرهای پاکیزه در بهشتهای جاوید و از همه بالاتر خشنودی خداست ، این همان رستگاری عظیم است.

 نظر دهید »

تلنگر...

15 دی 1395 توسط ثمين حقيقي قهنويه

​•●﷽●•

○●سر تا پایم را خلاصه کنند؛ می‌شوم «مشتی خاک»
○●ممکن بود “خشتی” باشد در دیوار یک خانه
○●یا “سنگی” در دامان یک کوه
○●یا اندکی “سنگ ریزه” در عمق اقیانوس…
○●شاید “خاکی” پای یک گل‌
○●یا حتی “غباری” بر پنجره
☑️اما مرا از این میان برگزیدند :

برای” نهایت" 

برای” شرافت" 

برای” انسانیت”
☑️و پروردگارم بزرگوارانه اجازه داد برای:

” نفس کشیدن “ 

” دیدن “

” شنیدن “

” فهمیدن “
○●و ارزنده‌ام کرد بابت نفسی که در من دمید.
☑️من منتخب گشته‌ام 

برای” قرب “ 

برای” رجعت “ 

برای” سعادت “
☑️من مشتی از خاکم که خدایم اجازه‌ام داده

به” انتخاب “ 

به” تغییر “ 

به” شوریدن “ 

به” محبت'’
○●افسوس اگر قدر خود نشناسم…

 نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • 3
خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

یاس کبود

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس